سلام دوستان.
امسال شب یلدا خونه بابامینا یه برنامه جدید داشتیم. هرسال شب یلدا بابام برامون چند تا قصه تعریف می کنه. بابام حدود 80 سالشه و کلی بابابزرگه! بچه ها و نوه ها و نتیجه ها کلی از قصه هاش خوششون میاد. قصه های قدیمی و خوشکل. تقریبا همه قصه هاش رو چند بار شنیدیم. و هرسال که میومد تعریف کنه می گفتیم این که تکراریه. ولی باز همه با علاقه گوش می کردیم. البته هر سال یکی دو نفر جدید به خانوادمون اضافه شده بود که قصه ها براش جدید بود.
امسال قبل از اینکه بابام شروع به تعریف قصه کنه، علی پسر داداشم (که چون امسال رفته عمره دانشجویی شده حاج علی)، که از چند روز پیش برای درس خوندن خونه بابام مونده بود و ظاهرا همون روز با همکاری پدرم این برنامه رو ترتیب داده بودند، 2تا کتاب (از کتابهای جلال آل احمد) آورد و گفت: «اینها جایزه است برای 2تا کار. اولیش اینکه هر سال که بابابزرگ قصه تعریف میکنه میگین این قصه رو قبلا گفتی. خوب امسال می خوایم یه مسابقه بذاریم. کی می تونه یکی از قصه هایی که بابابزرگ سال های قبل تعریف کرده رو تعریف کنه؟! هر کی یه قصه رو کامل تعریف کنه یه جایزه میگیره.»
بله! همه ساکت شدند! هیچکس حتی یکی از قصه ها رو یادش نبود که کامل تعریف کنه. نوه ها یکی دوتاشون یه تکه هایی از قصه های قبلی یادشون بود. اونم قسمتهایی که براشون جالب و بعضا خنده دار بوده یادشون مونده بود! کامل یادشون نبود.
خلاصه هیشکی اعلام آمادگی نکرد. بالاخره قرار شد تا پدرم یکی دو تا قصه تعریف می کنه همه فکر کنند شاید قصه ها یادشون بیاد. قبل از اینکه بابام شروع به تعریف قصه کنه داداشم مهدی (بابای حاج علی) گفت به قصه ها خوب گوش کنید در پایان از داخل قصه یه سوال می پرسیم هرکی جواب بده جایزه دوم رو میگیره.
بعد بابام داستان اول رو شروع کرد.
و این داستان ادامه دارد...
عناوین یادداشتهای وبلاگ